کد مطلب:314115 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:192

گفتم یا باب الحوائج
آقای مشهدی محمدعلی ارتحالی كرامتی را كه خود شاهد بوده اند چنین فرموده اند:

این جانب محمدعلی ارتحالی، ساكن خوی، محله احمدنیا، در سال 1365 به مرض روماتیسم مالاریا و چرك تمامی بدن مبتلا شدم مراجعه به دكترها سودی نبخشید بعد از یك سال مریضی من روز به روز بدتر می شدم، و كارم از شدت مرض به جایی رسید كه توانم را به كلی از دست دادم و در آستانه ی مرگ قرار گرفتم و تمامی فامیل دور من جمع شده، و به انتظار تمام شدن عمر من نشستند.

در آخرین لحظه، عمرم از قبله عبور كرد كه هم اكنون پرونده ام را به من نشان می دهند، و دیدم كه از نماز و روزه هایی كه خوانده ام و گرفته ام، راه نجات برایم متصور نیست، لذا گفتم: خدایا، من را بدون بخشیدن به كجا می بری؟! سپس از قلبم عبور كرد و گفتم یا باب الحوائج ابوالفضل العباس، با گفتن این لفظ، روح من كه در سینه جمع شده بود كم كم از طرف سینه ام به طرف پائین بدنم آمد و حالم خوب شد.

خودم را تقریبا شناختم و بلند شدم نشستم.

افراد فامیل كه دور من جمع شده بودند، همه گفتند آقای مشهدی محمدعلی مثل اینكه خوب شدی؟! و خوشحال و خندان به خانه هایشان رفتند، و من هم چیزی به آنها نگفتم.

آن شب خوابیدم و روز بعد استخاره كردم كه اگر صلاح من در رفتن به قم هست، خوب بیاید تا من به قم مشرف شوم، استخاره خوب آمد و من كه تا دیروز توان حركت را نداشتم، تنها و بی دستیار، به طرف قم حركت كردم.

در قم، به حمام رفتم و بعد از شستشو از قلبم خطور كرد كه غسل توفیق را انجام دهم. غسل توفیق را انجام داده، به طرف حرم حضرت معصومه سلام الله علیها مشرف شدم و سه بار ضریح مطهر را تكان دادم.

بار اول گفتم كه، ای خانم، من بزرگ یك خانواده هستم، فورا شفای مرا بدهید و بیشتر از این در درگاهتان نگه ندارید، بار دوم هم همین سخن را گفتم و وقتی برای



[ صفحه 524]



سومین بار نیز ضریح را تكان دادم و همان كلمه را گفتم در محل كوچك خروج حرم كنار ضریح بودم، كه یك حالتی برایم روی داد، حالتی وصف ناشدنی.

بعد حدود ساعت 9 شب به مسافرخانه رفتم كه استراحت بكنم، بعد از كمی استراحت مرضم شدت یافت، به حدی كه نتوانستم در را باز كنم و كسی را صدا بزنم. بالأخره تا اذان صبح با وجود شدت مرض هر طوری كه بود خود را به حرم رسانیدم و نماز صبح را با زحمت خواندم و بعد به طرف مسجد مقدس جمكران حركت كردم. به محض مشاهده درب مسجد كه روی آن نوشته شده بود: یا صاحب الزمان، این درخواست در قلبم خطور كرد كه، یا صاحب الزمان این بنده را دست خالی از درگهت برنگردان!

به حیاط رفته وضو ساختم و داخل مسجد رفتم و نماز تحیت امام زمان را خواندم و بعد بیرون آمده در حیاط مسجد، رو به قبله دراز كشیدم و در حالی كه امام زمان را صدا می زدم و او را به حق مادرش فاطمه زهرا سلام الله علیها قسم می دادم مرا شفا بدهد، به خواب رفتم ساعت 11 صبح مرا از خواب بیدار كردند، دیدم حالم خوب شده است برخواستم مسجد را دور زدم.

اذان ظهر گفته شد، نماز ظهر را خواندم و باز به همان محل آمدم و دراز كشیدم و به خواب رفتم ساعت 4 بعدازظهر من را بیدار كردند پس از بیداری شوق بسیاری جهت رفتن سریع به منزل در خود احساس كردم، طوری شوق رفتن به منزل به دلم افتاده بود مثل یك پرنده در یك لحظه خود را به منزل برسانم به محض رسیدن به شهرمان (خوی) تمامی افراد فامیل آمدند و از من دیدار كردند آنان خیلی خوشحال شدند و گفتند: آقای مشهدی محمدعلی، تو دیگر ناراحتی نداری.

بعد از رفتن آنان نیز، به همسرم گفت: كه درباره ی تو خوابی دیده ام و افزود در عالم خواب، دیدم كه به داروخانه روبروی مقبره ی خوی می روم تا برایت دارو بخرم گفتند: او خوب شده است، ما داروی او را داده ایم و دیگر به دارو احتیاجی ندارد.

فقط هر شب یك عدد تخم مرغ ولرم به او بدهید

حقیر از آن زمان تاكنون كه تاریخ 16 / 3 / 1376 است، به دكتر نرفته ام و اكنون



[ صفحه 525]



نیز از زیارت حاج سید حسن بابا (روستای آقا حجت كوه كمری) كه زیارتگاه خیلی معتبری است می آیم، والسلام. [1] .


[1] اين كرامت به وسيله ي جناب آقاي سيد محمد ميركاظم زاده و جناب آقاي عباس مختاري مرندي به دفتر انتشارات مكتب الحسين عليه السلام رسيده است، سلامتي و موفقيت ايشان را در ترويج مكتب اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام از خداوند عالم خواهانم.